اصطلاح پرزرق و برقی همچون «روش ریسک پذیری» صرفا به پنهان کردن این باور می پردازد که شما باید فرصت از دست دادن پول بسیاری را بپذیرید تا فرصتی برای بدست آوردن مقداری پول داشته باشید.
با این حال،کاربرد عملی قرار دادن «حفظ سرمایه» به عنوان اولین اولویت،بی میل بودن نسبت به ریسک می باشد.
«مارک تایر» در کتاب « ۲۳اصل موفقیت وارن بافت و دیگر نابغه های سرمایه گذاری» می گوید: اگر بتوانید همچون بافت و شوارتز مخالف ریسک باشید و سودهایی بسیار بالاتر از حد متوسط بدست آورید،در آن صورت باید اشتباه بسیار بدی در خرد عمومی وجود داشته باشد.
جای تعجب نیست که سرمایه گذار خبره در مورد ریسک دیدگاهی کاملا متفاوت با سرمایه گذار حرفه ای متوسط دارد.برای مثال، بافت اهمیت بسیار زیادی یرای واقعیت قائل است.در صورتی که شما این نکته را در نظر بگیرید،ایده کلی عامل ریسک،هیچ مفهومی برایتان نخواهد داشت.
برای سرمایه گذار حرفه ای،ریسک مبتنی بر موقعیت،قابل اندازه گیری و قابل کنترل یا اجتناب پذیر می باشد.
ریسک قابل کنترل است
شوارتز به شیوه ای کاملا متفاوت به قطعیت در سرمایه گذاری می رسد. او نیز همچون بافت به ارزیابی سرمایه گذاری های خود می پردازد- تمام سرمایه گذاران موفق چنین کاری می کنند- اما شوارتز از معیارهای سرمایه گذاری کاملا متفاوتی استفاده می کند.عامل حیاتی در موفقیت شوارتز کنترل جدی و فعالانه ریسک می باشد، که یکی از چهار راهبرد اجتناب از ریسک می باشد که سرمایه گذاران خبره از آن استفاده می کنند:
- عدم سرمایه گذاری
- کاهش میزان ریسک
- کنترل جدی ریسک
- کنترل ریسک از طریق محاسبات آماری
کنترل پنجمی برای اجتناب از ریسک وجود دارد که از سوی اکثر مشاوران سرمایه گذاری به شدت توصیه می شود: متنوع سازی. اما به عقیده سرمایه گذاران خبره ، متنوع سازی کاری بیهوده است.هیچ سرمایه گذار موفقی خود را تنها با یکی از این راهبردهای اجتناب از ریسک محدود نمی کند. برخی- همچون شوارتز-از تمام این راهبردها استفاده می کنند.
۱-عدم سرمایه گذاری
این راهبرد را همیشه می توان انتخاب نمود: تمام پول خود را در( اوراق مشارکت) کوتاه مدت- سرمایه گذاری بدون ریسک- قرار دهید و دیگر نگران نباشید.گرچه ممکن است تعجب آور باشد ، اما این راهبرد توسط هر سرمایه گذار موفقی مورد استفاده قرار می گیرد: هنگامی که آنها نمی توانند سرمایه گذاری مناسبی پیدا کنند که معیارهای انها را در برداشته باشد، به هیچ وجه سرمایه گذاری نمی کنند.حتی این قانون ساده نیز توسط بسیاری از مدیران حرفه ای صندوق های سرمایه گذاری ، نقض می شود.برای مثال در یک بازار رو به کاهش ،آنها موجودی سهام خود را به موارد به اصطلاح امنی همچون اوراق بهادار بلند مدت تغییر می دهند، بر مبنای این نظریه که این سهام نسبت به سهام معمول با سقوط کمتری مواجه می شوند. به هرحال واضح است که نمی توانید در هفته نامه وال استریت ظاهر شوید و به افرادی که منتظرند بگویید که نمی دانید در این لحظه چه کاری باید انجام دهید.
۲- کاهش میزان ریسک
این راهبرد مبنای اصلی رویکرد کلی وارن بافت در سرمایه گذاری است.بافت ، مانند تمام سرمایه گذاران خبره، تنها در زمینه ای که درک می کند، و در مورد آن مهارت خودآگاه و ناخودآگاه دارد، سرمایه گذاری می کند.اما بافت از این هم فراتر می رود: روش او در اجتناب از ریسک به صورت بخشی از معیارهای سرمایه گذاری او قرار گرفته است. او تنها هنگامی سرمایه گذاری می کند که بتواند با قیمتی بسیار پایین تر از تخمین خود در مورد ارزش آن شرکت خرید کند.بافت این کار را «حاشیه ایمنی» خود می نامد.با پیروی از این رویکرد، تقریبا تمام کار پیش از آنکه سرمایه گذاری صورت بپذیرد انجام شده است. ( بطوری که بافت می گوید: هنگامی که می خرید سود خود را بدست آورده اید)این فرایند انتخاب منجر به چیزی می شود که بافت آن را «رویدادهایی با احتمال بالا» می نامد:سرمایه گذاری هایی که در زمینه قطعیت در بازدهی در حد (اگر فراتر از آن نباشند) اوراق خزانه کوتاه مدت هستند.
۳-ریسک را فعالانه مدیریت کنید
این راهبرد در اصل رویکرد یک معامله گر است- و عاملی حیاتی در موفقیت شوارتز به شمار می رود. مدیریت ریسک کاملا متفاوت از کاهش ریسک می باشد. در صورتی که به اندازه کافی میزان ریسک را کاهش داده باشید، می توانید به خانه بروید و با خیال راحت بخوابید، و یا به تعطیلات بلندمدت بروید.مدیریت جدی و فعالانه ریسک نیازمند توجه کاملا متمرکز نسبت به نظارت دائم بر بازار (گاهی اوقات این نظارت ، دقیقه به دقیقه است) و همچنین نیازمند توانایی اقدام فوری با آرامش کامل درمواقعی که روند امور باید تغییر کند( هنگامی که مشکلی تشخیص داده می شود یا زمانی که راهبرد رایج از مسیر خود خارج شود) می باشد.توانایی شوارتز در مدیریت ریسک ، در مدت اشغال بوداپست توسط نازی ها در وجود او نقش بست، همان هنگامی که ریسک هر روز از مواجه شدن با مرگ بود.پدر او بازمانده ای خبره از جنگ و اشغال بود، سه قانون در مورد ریسک به جورجی آموخت که هنوز هم نیز راهنمایی اوهستند:
-
خوب است که تا حد امکان متحمل ریسک نشوی.
-
هنگامی که ریسکی را پذیرفتی، هرگز تمام سرمایه خود را در آن وارد نکن.
-
همیشه برای پیشی گرفتن بر کاهش شتاب زده قیمت آماده باش و ریسک خود را مدیریت کن.
غلبه بر کاهش سریع قیمت
شوارتز در سال ۱۹۸۷ قصد داشت سهام صندوق کوآنتوم را بفروشد تا بر اساس فرضیه اش مبنی براینکه فروپاشی مالی بازار در راه است- در ژاپن-از طریق فروش سهام در توکیو و خرید آتی سهام در s & p نیویورک، سود کسب کند.اما در دوشنبه سیاه، یعنی ۱۹ اکتبر ۱۹۸۷ ، طرح او تحقق نیافت.شاخص داوجونز سقوطی ۲۲،۶ درصدی را به ثبت رساند، که تا امروز بزرگ ترین سقوط یک روزه در تاریخ این شاخص محسوب می شود. در این فاصله در توکیو دولت از بازار حمایت کرد. شوارتز در راهبرد خود از هر دو سو متضرر شد.به گفته استنلی دراکن میلر که دو سال پس از آن مدیریت صندوق کوآنتوم را به عهده گرفت، ” شوارتز از اهرم استفاده کرده بود و حتی حیات صندوق با تهدید روبرو شده بود.”شوارتز هیچگونه تردیدی به خود راه نداد. او با پیروی از قانون سوم خود در مدیریت ریسک، فورا اقدام به رها شدن از این وضعیت کرد، اما از آنجا که سرمایه گذاری های او بسیار زیاد بود، فروش او باعث پایین آمدن بیشتر قیمت شد.شوارتز سهام معاملات آتی خود را به قیمت هر سهم ۲۳۰ دلارپیشنهاد کرد و هیچ کس تمایلی به خرید آن نشان نداد.و حتی تا ۲۰۵، ۲۱۵،۲۲۰ و یا ۲۰۰ نیز کاهش یافت. در نهایت آنها را در حدود ۱۹۵ تا ۲۱۰ به پول نقد تبدیل کرد.عجیب این بود که با خروج شوارتز ازاین وضعیت ، فشار فروش از بین رفت و بازار به ناگاه به وضعیت سابق خود بازگشت و سهام مورد نظر با نرخ ۲۴۴،۵۰ در آن روز بسته شد.شوارتز تمام سود آن سال خود را از دست داده بود.اما این اتفاق او را ناراحت نکرد. او اشتباه خود را پذیرفته بود و فهمید که نسبت به آنچه در جریان بود آگاه نبوده است و مثل همیشه که اشتباهی کوچک یا بزرگ (همچون این مورد) که بقای او را به خطر می انداخت به مدیریت و کنترل ریسک پرداخت . تنها تفاوتی که در این مورد وجود داشت، حجم سرمایه گذاری او و نقد شوندگی ضعیف بازار بود.ادامه دادن به حیات در درجه اول قرار داشت .هیچ چیز مهم تر از آن نبود شوارتز از حرکت نایستاد ،تردید نکرد، برای بررسی کردن مکث نکرد، رویدادهای آینده را حدس نزد.و حتی تلاش نکرد که متوجه شود آیا با توجه به تغییر شرایط و امکان برگشت بازار به وضعیت بهتر باید دست نگه دارد یا خیر. تنها کاری که انجام داد این بود که از این وضعیت خارج شد.روش سرمایه گذاری شوارتز ،طرح یک فرضیه در مورد بازار و سپس توجه به بازار برای تشخیص صحیح یا غلط بودن آن فرضیه می باشد. در اکتبر ۱۹۸۷ بازار به او می گفت که کاملا اشتباه کرده است.هنگامی که بازار فرضیه او را از بین برد شوارتز دیگر دلیلی برای حفظ سرمایه گذاری هایش نداشت.از آنجا که او در حال از دست دادن پول بود تنها چاره ای که برای او وجود داشت عقب نشینی شتاب زده بود.فروپاشی مالی سال ۱۹۸۷ سایه ای از تباهی و تاریکی بر وال استریت گستراند که ماه ها ادامه یافت.دراکن میلر در این مورد گفت : « تقریبا هر مدیری که می شناسم گرفتار آن بحران مالی شده است و پس از آن جریان دچار بهت و گیجی شده است.» «تمامی آنها ناکارآمد شده اند و منظورم اسامی مشهور در معاملات سهام می باشد.» به همین ترتیب مایکل اشتاین هارت مدیر برجسته یک صندوق حفظ ارزش صادقانه اذعان می کند که« به حدی افسرده بودم که دیگر نمی خواستم ادامه دهم. مسئولیت فروپاشی مالی را بیش از حد به خود مربوط دانستم.موضوع زمان بندی دائما به ذهنم خطور می کرد. هشدارهای پیش گویانه « احتیاط توصیه شده» که در اوایل سال ارائه کرده بودم، زیان ها را برایم دردناک تر می کرد.شاید درایت خود را از دست داده بودم.شاید دیگر به خوبی قبل نبودم.اعتماد به نفسم از بین رفته بود.احساس تنهایی می کردم».اما شوارتز اینگونه نبود. او متحمل یکی از بزرگ ترین ضربه ها شده بود ، اما اصلا تحت تأثیر قرار نگرفته بود. شوارتز دو هفته بعد به بازار برگشت در حالی که قصد فروش دلار در حجم قابل توجهی را در سر می پروراند، زیرا کنترل ریسک را بلد بود زیرا از قوانین خود پیروی کرد و فورا این بحران را پشت سر گذاشت .در نهایت صندوق کوآنتوم با ۱۴.۵ درصد رشد آن سال به پایان رساند.
عدم ارتباط احساسی
راهبردی ذهنی که سرمایه گذران خبره را متمایز می سازد این است که آنها می توانند ارتباط میان احساسات خود با بازار را به طور کامل قطع کنند.بدون توجه به آنچه در بازار رخ می دهد ، آنها از لحاظ احساسی تحت تأثیر قرار نمی گیرند و همیشه به طور منطقی عمل می کنند و البته ممکن است احساس شادی یا غم کنند و عصبانی یا هیجان زده شوند- اما این توانایی را دارند که فورا آن احساس را کنار گذاشته و ذهن خود را آزاد سازند.قرار گذفتن در وضعیتی که احساسات شما به به شما فرمان دهد، باعث می شود تا در برابر ریسک آسیب پذیر شوید.سرمایه گذاری که مغلوب احساسات خود شده است-حتی اگر از لحاظ عقلی و منطقی به خوبی بداند که در هنگام بروز مشکل چه کاری باید انجام دهد-غالبا توان فکر کردن را از دست می دهد و دائما در تب و تاب است که چه اقدامی انجام دهد و در نهایت تنها برای آسوده شدن از این اضطراب دارایی خود را به زیان می فروشد.بافت در روش سرمایه گذاری خود این فاصله ضروری از احساسات را حفظ می کند. تمرکز او بر کیفیت معاملات است.تنها موضوع مورد توجه او این است که آیا سرمایه گذاری های او با معیارهایش منطبق است یا خیر. در صورتی که آنها منطبق باشند او شاد است- بدون توجه به اینکه بازار چگونه آنها را ارزش گذاری می کند.در صورتی که هر یک از سهام او دیگر با معیارهایش منطبق نباشد ، بافت آن سهم را می فروشد- بدون در نظر گرفتن اینکه بازار چگونه آن رانرخ گذاری می کند.وارن بافت نیز هیچ اهمیتی به روند بازار نمی دهد.تعجبی ندارد که او اغلب می گوید اگر بازار سهام به مدت ده سال تعطیل شود اصلا برایش اهمیتی ندارد.
«من خطا پذیر هستم»
همچون بافت روش سرمایه گذاری شوارتز نیز به او کمک می کند تا از لحاظ احساسی فاصله اش را با بازار حفظ کند. اما حفاظت نهایی او- جدا از اعتماد به نفسی که در بافت هم دیده می شود- این است که« در جامعه به هرکس که تحمل شنیدن دارد می گوید که او خطاپذیر است» شوارتز مبنای سرمایه گذاری را بر فرضیه خود درباره اینکه یک بازار خاص چگونه و به چه دلیل پیش می رود قرار می دهد . استفاده از واژه «فرضیه» به خودی خود نشانگر موضعی غیرقطعی در مورد یک تصمیم سرمایه گذاری از سوی فرد است.با این حال همانطور که پیش بینی عمومی او مبنی بر اینکه «فروپاشی مالی سال ۸۷»از ژاپن شروع می شود و نه از آمریکا شاهدی بر این امراست که موارد بسیاری وجود داشته که شوارتز در مورد اقدام بعدی «آقای بازار»مطمئن بوده است.هنگامی که آن اتفاق منطبق با تصور او رخ نداده است او کاملا شگفت زده شده است.خصوصیتی که دیگر باورهای شوارتز را تحت الشعاع قرار می دهد، یقین او در این مورد است که او خطاپذیر است- همانطور که مشاهده خواهیم کرد این مورد مبنای فلسفه سرمایه گذاری او است.به این ترتیب هنگامی که بازار به او ثابت می کند که اقدام او صحیح نیست، او فورا متوجه می شود که مرتکب اشتباهی شده و بر خلاف بسیاری از سرمایه گذاران او نمی گوید که «روند بازار اشتباه است»و به سرمایه گذاری خود نمی چسبد.تنها کاری که انجام می دهد این است که از آن سهم خارج می شود.در نتیجه او قادر است که درگیری خود با سهم را بطور کامل متوقف کند، و به این ترتیب در نظر دیگران شخصی بی احساس و خویشتن دار به نظر برسد.
۴-کنترل ریسک از طریق محاسبات
چهارمین راه برای کنترل ریسک عمل کردن مانند یک شرکت بیمه است. شرکت بیمه به صدور بیمه نامه عمر می پردازد، بدون توجه به اینکه تاریخ پرداخت خسارت آن چه موقع فرا خواهد رسید.این تاریخ ممکن است فردا یا صد سال دیگر باشد. برای شرکت بیمه تفاوتی ندارد.شرکت بیمه در مورد تاریخ فوت بیمه شدگان و یا اینکه خانه همسایه شما چه زمانی طعمه حریق می شود و یا مورد سرقت قرار می گیرد- و یا درباره هر مورد خاص دیگری که بیمه می کند ، هیچگونه پیش بینی انجام نمی دهد. شرکت بیمه از طریق صدور بیمه نامه های بسیار می تواند بامیزان قطعیت بالا به پیش بینی میانگین پولی که هر سال باید پرداخت کند، بپردازد.با در نظر گرفتن میانگین ها و نه رویدادهای خاص شرکت بیمه نسبت به متوسط انتظار وقوع یک رویداد میزان حق بیمه خود را تعیین خواهد کرد.بنابراین حق بیمه ای که برای بیمه عمر شما در نظر گرفته می شود بر مبنای میانگین طول عمر شخصی با جنسیت و وضعیت پزشکی و سن شما در زمان عقد قرارداد تعیین می شود.شرکت بیمه هیچگونه قضاوتی در مورد طول عمر شما نمی کند.شخصی که حق بیمه ها و ریسک ها را محاسبه می کند ، کارشناس بیمه نامیده می شود که به همین دلیل این روش از کنترل ریسک را «کنترل ریسک از طریق محاسبات» نامیدم. این رویکرد بر مبنای میانگین چیزی که«انتظار وقوع ریسک» خوانده می شود استوار است.با وجود اینکه ممکن است سرمایه گذار خبره نیز از چنین اصطلاح پذیرفته شده ای استفاده کند اما آنچه سرمایه گذار خبره به دنبال آن است ، میانگین انتظار حصول سود می باشد.شانس برد پنجاه-پنجاه نباید برای افراد جالب باشد به ویژه پس از آنکه هزینه ها و کمیسیون معاملات را پرداخت کرده اید. اما اگر شانس برد ۴۵:۵۵ به سود شما باشد داستان فرق می کند.از آنجا که میانگین انتظار حصول سود شما به ۱/۰% می رسد مجموع مبلغی که در مجموعه ای از رویدادها برنده شده اید فراتر از مجموع زیان های شما خواهد بود- بنابریان روی هریک دلار که سرمایه گذاری می کنید می توانید بطور میانگین انتظار بازگشت ۱،۱ دلار داشته باشید.
سرمایه گذاری بر مبنای آمار ومحاسبات
هنگامی که وارن بافت سرمایه گذاری را آغاز کرد. رویکردی بسیار متفاوت از آنچه امروز دنبال می کند، داشت. او شیوه مشاوره خود بنجامین گراهام را اتخاذ کرده بود؛ سیستم او بر مبنای محاسبات بود.هدف گراهام خرید سهام معمولی با قیمتی کمتر از ارزش واقعی انها بود، «هنگامی که می توان این سهام را به میزان دو سوم یا کمتر از ارزش مشخص شده آنها خرید». او ارزش مورد نظر را تنها از طریق تحلیل و بررسی اطلاعاتی که بطور عمومی در دسترس همگان بود مشخص می کرد و منبع اصلی اطلاعات او گزارشات مالی شرکت ها بود.ارزش دفتری یک شرکت معیار اولیه او از ارزش ذاتی آنها بود.حوزه سرمایه گذاری ایده آل او شرکتی بود که با قیمتی بسیار پایین تر از ارزش ذاتی آن شرکت یا ارزش دارایی های آن شرکت هنگام فروش قابل خریداری باشد.اما یک سهم بنا به دلایلی منطقی ممکن است ارزان باشد. از جمله آن دلایل اینکه آن صنعت ممکن است رو به زوال باشد، ممکن است مدیر بی کفایت باشد، و یا این امکان وجود دارد که یکی از رقیبان محصول برتری ارائه کند که تمام مشتریان شرکت را به سوی خود جذب کند.احتمالا چنین اطلاعاتی را در گزارش سالیانه یک شرکت نمی یابید.گراهام تنها با تجزیه و تحلیل این ارقام نمی توانست دلیل ارزان بودن این سهام را دریابد.بنابراین برخی از خریدهای او با شکست روبرو شد، برخی از آنها به سختی تغییر قیمت دادند و برخی از آنها نیز به میزان ارزش ذاتی خود و فراتر از آن رشد کردند.گراهام تقریبا از پیش نمی دانست که کدام سهام در کدام دسته قرار خواهد گرفت.به این ترتیب چگونه می توانست منفعت کسب کند ؟ او از خرید بسیاری از انواع این سهام اطمینان حاصل می کرد، بنابراین سودهایی که از بالا رفتن ارزش این سهام بدست می آمد بیش از زیان هایی بود که از سهام دیگر ناشی می شد. این روش رویکرد محاسباتی در مدیریت ریسک خاصی از ریسک ها می باشد. همانطور که یک شرکت بیمه خواهان صدور بیمه اتش سوزی برای تمامی اعضای طبقه خاصی از ریسک ها می باشد.به همین ترتیب گراهام نیز خواهان خرید تمامی اعضای طبقه خاصی از سهام بود.شرکت بیمه بطور خاص نمی داند که خانه چه کسی بر اثر آتش سوزی از بین می رود.اما می تواند در این مورد که هرچندوقت یکبار مجبور به پرداخت هزینه خسارت آتش سوزی می شود ، کاملا مطمئن باشد. به طرز مشابهی گراهام نیز نمی دانست که کدامیک از سهامش با افزایش قیمت روبرو می شود، اما می دانست که بطور میانگین چه درصد قابل پیش بینی از سهامی که خریده است با افزایش قیمت روبرو خواهند شد.یک شرکت بیمه تنها از طریق فروش بیمه نامه با قیمت صحیح و محاسبه شده می تواند پول بدست آورد. گراهام نیز مجبور بود با قیمت درست خرید کند، و در صورتی که بیش از اندازه پرداخت می کرد به جای آنکه منفعت کسب کند زیان می کرد.رویکرد محاسباتی قطعا فاقد ویژگی رویایی سرمایه گذار خبره – که به گونه ای سحرآمیز تنها سهامی که با افزایش قیمت روبرو هستند را می خرد- است. با این حال این روش بیش از هر روش دیگری از سوی سرمایه گذاران موفق مورد استفاده قرار می گیرد.کسب موفقیت به این بستگی دارد که دسته کوچکی از سرمایه گذاری ها تشخیص داده شود که در مجموع میانگین انتظار حصول سود در مورد انها مثبت باشد.بافت کار خود را با این روش آغاز کرد و هنوز هنگامی گه به انجام معاملات ارز می پردازد از این روش پیروی می کند.این روش همچنین در موفقیت شوارتز دخیل بوده است و مبنای بیشتر سیستم های معامله کالا است.میانگین انتظار حصول سود برای سرمایه گذار متناظر با جداول محاسباتی بیمه گر می باشد.صدها سرمایه گذاری موفق و سیستم های تجاری بر اساس تشخیص دسته ای از رویدادها – که با خریداری مکرر آنها در طول زمان میانگین مثبتی از انتظار حصول سود خواهند داشت- شکل گرفته است.
ریسک در برابر پاداش
اغلب سرمایه گذاران بر این باورند که شما با پذیرش ریسک بیشتر می توانید انتظار منفعت بیشتری داشته باشید.برخلاف این تفکر عام ، سرمایه گذار خبره اعتقادی به رابطه میان ریسک و پاداش ندارد. او با سرمایه گذاری تنها در مواقعی که انتظار حصول سود مثبت است، متحمل ریسک بسیار کمی شده ویا متحمل هیچگونه ریسکی نمی شود.